حرز امام رضا(ع) و حکایت عجایب آن

حرز امام رضا(ع) و حکایت عجایب آن

ششم: رقعة الجیب حرز حضرت رضا علیه السّلام است: از یاسر خادم مأمون روایت شده: که زمانى، حضرت رضا علیه السّلام وارد قصر حمید بن قحطبه شد، لباس را از تن بیرون آورد، و به حمید داد، حمید آن را براى شستن به کنیز خود داد، اندکى نگذشت‏ که کنیز آمد و رقعه‏اى با او بود، رقعه را به حمید داد و گفت: در گریبان لباس ابو الحسن علیه السّلام یافتم، حمید به حضرت گفت: فداى‏ شما گردم این‏جاریه دست نوشته‏اى در گریبان پیراهن شما یافته، چیست؟ فرمود: تعویذى [دعاى پناه‏جویى] است که آن‏ را از خود دور نمى‏کنم، حمید گفت: ممکن است ما را به آن مشرّف کنى، فرمود: این تعویذى است که هرکه در گریبان‏ خود نگاه دارد بلا از او دفع مى‏شود، و براى او نگاهدارى از شیطان رجیم است. آنگاه تعویذ را بر حمید خواند:

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ بِسْمِ اللهِ اِنّى اَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْکَ اِنْ کُنْتَ تَقِیّاً اَوْ غَیْرَ تَقِىٍّ اَخَذْتُ بِاللهِ السَّمیعِ الْبَصیرِ عَلى سَمْعِکَ وَ بَصَرِکَ لا سُلْطانَ لَکَ عَلَىَّ وَ لا عَلى سَمْعى وَلا عَلى بَصَرى وَلاعَلى شَعْرى وَلاعَلى بَشَرى وَلا عَلى لَحْمى وَلا عَلى دَمى وَلا عَلى مُخّى وَلا عَلى عَصَبى وَلا عَلى عِظامى وَلاعَلى مالى وَ لا عَلى ما رَزَقَنى رَبّى سَتَرْتُ بَیْنى وَ بَیْنَکَ بِسِتْرِ النُّبُوَّةِ الَّذِى اسْتَتَرَ اَنْبِیآءُ اللهِ بِهِ مِنْ سَطَواتِ الْجَبابِرَةِ وَالْفَراعِنَةِ جَبْرَئیلُ عَنْ یَمینى وَ میکائیلُ عَنْ یَسارى وَ اِسْرافیلُ عَنْ وَرآئى وَ مَحَمَّدٌ صَلّىَ اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ اَمامى وَاللهُ مُطَّلِعٌ عَلَىَّ یَمْنَعُکَ مِنّى وَ یَمْنَعُ الشَّیْطانَ مِنّى اَللّهُمَّ لا یَغْلِبْ جَهْلُهُ اَناتَکَ اَنْ یَسْتَفِزَّنى وَ یَسْتَخِفَّنى اَللّهُمَّ اِلَیْکَ الْتَجَاْتُ اَللّهُمَّ اِلَیْکَ الْتَجَاْتُ اَللّهُمَّ اِلَیْکَ الْتَجَاْتُ

به نام خدا که رحمتش بسیار و مهربانى‏اش همیشگى است، به نام خدا، من از تو به خداى رحمن پناه مى‏برم اگر پرهیزگار باشى، یا غیر پرهیزگار، بستم به خدا شنواى بینا گوش و دیده‏ات را، تو را تسلّطى بر من نیست و نه‏ بر گوشم و نه بر چشمم، و نه بر مویم، و نه بر پوستم، و نه بر گوشتم، و نه بر خونم، و نه بر مخم، و نه بر عصبم، و نه بر استخوانم، و نه بر دارایى‏ام، و نه بر آنچه پروردگارم‏ نصیبم نموده، پوشاندم بین خود و بین تو را به پوشش نبوّت، که پیامبران خود را به آن پوشاندند، از حملات گردنکشان‏ و فرعونها، جبرئیل از جانب راستم، و میکائیل از چپم، و اسرافیل از پشت سرم، و محمّد (درود خدا بر او و خاندانش) از پیش رویم، خدا آگاه بر من است، تو را از من باز مى‏دارد، شیطان را از من باز مى‏دارد، خدایا نادانى‏اش بر بردبارى‏ات غلبه نمى‏کند، تا آرامشم را برهم زند، و سبکم شمارد، خدایا پناهنده به تو شدم، خدایا پناهنده به تو شدم، خداى پناهنده به تو شدم

براى این حرز حکایت عجیبى است که آن را ابو الصّلت هروى روایت کرده: مولایم على بن موسى الرّضا علیه السّلام روزى‏ در منزلش نشسته بود، فرستاده مأمون بر او وارد شد، و گفت امیر تو را مى‏طلبد، امام برخاست، و به من گفت: مأمون‏ در این وقت مرا نمى‏طلبد مگر براى کارى سخت، و به خدا نمى‏تواند به من آسیبى برساند، به خاطر این کلمات، که از جدّم‏ رسول خدا صلى الله علیه و آله‏و سلّم به من رسیده. ابو الصّلت گفت: همراه امام نزد مأمون رفتم، چون نظر حضرت به مأمون افتاد، این حرز را تا آخر خواند، وقتى که حضرت برابر مأمون قرار گرفت، مأمون به جانب آن بزرگوار نگریست و گفت: اى ابو الحسن دستور داده‏ام صدهزار درهم به حضرتت بدهند، و هر حاجتى دارى بنویس، چون امام برگشت، مأمون نظر در قفاى امام کرد و گفت: اراده کردم من، و اراده کرده است خدا، و آنچه خدا اراده کرده بهتر بوده.